وطن! همیشه با تو بوده ام

 

((بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین)) 


انا لله و انا اليه راجعون

این روزها وطن اسلامی نا آرام است. دلایل آن برای همه روشن است، هر چند بعضی از دوستان خود را به خواب زده اند و بعضی دست به تاویلات غریب می زنند.

فاجعه ۲۵ خرداد کوی دانشگاه بسیار دردناک بود. هرچند اخبار ضد و نقیضی می رسد اما آنچه که در صبح ۲۵ خرداد  مشاهده کردم و آنچه از حاضران شنیدم برای من چیزی جز بیزاری از عاملان آن و احساس تاثر بر جای نگذاشت!

تفکری که باعث به وجود آمدن چنین اعمالی می گردد نه تنها بویی از ولایت فقیه و افکار و اندیشه های امام راحل(ره) نبرده، بلکه به کلی از انسانیت به دور است.

بدینوسیله از طرف خود و همفکرانم این فاجعه را به مقام معظم رهبری، امام راحل(ره)، شهدای گرامی و همچنین به محضر حضرت ولی عصر(عج) تسلیت عرض می نمایم و از خداوند متعال هدایت عاملان این فاجعه غیر انسانی را خواستارم.


*.اعلام انزجار آیت الله امجد از حوادث کوی دانشگاه

شعر زیر را تنها به جهت ارتباط آن با ایران اسلامی آورده ام.

 

وطن٬ وطن

نظر فکن به من که من

به هر کجا٬ غریب وار٬

که زیر آسمان دیگری غنوده ام

همیشه با تو بوده ام

همیشه با تو بوده ام

اگر که حال پرسی ام

تو نیک می شناسی ام

من از درون قصه ها و غصه ها بر آمدم:

....

 

ادامه نوشته

حافظ 1- کنگره عرش

 

((بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین)) 

 

بی من مرو! 05, 2009 

 

 مقدمه ای بر غزلی از حافظ*

چند و قتی است که دوستان مرا محکوم به قدر نادانستن منزلت حضرت حافظ (علیه رحمة) می کنند، حال که می اندیشم می بینم که شاید در ظاهر حق با دوستان است و من در "نفحات" سخنی از آنحضرت نرانده و شعری از او نخوانده ام. چند روز قبل ناگاه به یاد شعر "کنگره عرش" حافظ افتادم. درست یادم نمی آمد اما چهار بیت را به خاطر آوردم و سپس تطبیق دادم.

واقعا شعر عمیقی است، به قول استاد فاطمی نیا  "در زیر آسمان نظیرش گفته نشده است!!".( البته در مورد اشعار دیگری فرمودند) هر چند اشعار ی با این مضمون در ادب فارسی فروانند و یا بهتر بگویم جوهره ادب عرفانی فارسی همین است. "فراخواندن به استعلا"، "عرشی و ملکوتی شدن"، "آنجهانی شدن" و تعابیری بسیاری که خواننده آشنا به ادب فارسی می داند.

آری در نظر عارف و صوفی جهان محضر خداست. محل عروج است. اگر لحظه ای در این جهان درنگ دارد، اطاعت امر او، پرستش او و عشقبازی با  اوست.

مطیع امر تو ام گر دلم بخواهی سوخت!

عارف اگر در پی روزیست نه از برای روزیست، از آن است که روزی را در عبادت حق بسر برد و بندگی او را کند و فرمانبرداری امر  نبی(ص) را که این تلاش را برابر جهاد دانست.

آری عارف تعلق ندارد به هیچ چیز، هرچند همه چیز با او باشند.

 عارف ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است!

حافظ چه شنیده است در میخانه!

انسان خلیفه الله است، انسان کلیم الله است و انسان حبیب الله است! نشیمن او نه این کنج محنت آباداست!

 مقام در سدره دارد در جوار حق! و در اینجا قدر نبی(ص) را دریاب!(هر چند نتوانی!) که از سدره گذشت و جبریل گذشتن نتوانست.

اگر یک سر مو فراتر پرم

فروغ تجلی بسوزد پرم!

 آخر حق انسان را برگزید!

 فرشته عشق نداند که چیست!

سلطان العشاق عین القضات همدانی در تمهیدات می گوید:

((ای عزیز به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا می رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد... .))

"کنگره عرش " شاید ملکوت است. صفیر الهی هر لحظه سالک را می خواند به جایگاه حقیقی خود بازگرد

زیاده سخن راندم. این اندکی از دریافتها من از ابیات آغازین این شعر بود، هرچند واضح است برداشت و دریافت من تنها برداشت ممکن نیست و  دوستان خواننده را  چه بسیار برداشتهای دقیق تر و ظریفتر باشد که امیدورام  در نظرات خود بنگارند.

بیا که قصر امل سخت سست بنیادستغلام همت آنم که زیر چرخ کبودچه گویمت که به میخانه دوش مست و خرابکه ای بلندنظر شاهباز سدره نشینتو را ز کنگره عرش می​زنند صفیرنصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آرغم جهان مخور و پند من مبر از یادرضا به داده بده وز جبین گره بگشایمجو درستی عهد از جهان سست نهادنشان عهد و وفا نیست در تبسم گلحسد چه می​بری ای سست نظم بر حافظ بیار باده که بنیاد عمر بر بادستز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادستسروش عالم غیبم چه مژده​ها دادستنشیمن تو نه این کنج محنت آبادستندانمت که در این دامگه چه افتادستکه این حدیث ز پیر طریقتم یادستکه این لطیفه عشقم ز ره روی یادستکه بر من و تو در اختیار نگشادستکه این عجوز عروس هزاردامادستبنال بلبل بی دل که جای فریادستقبول خاطر و لطف سخن خدادادست
 

*. این مقدمه چندین ماه پیش نگاشته شده بود،  با اندکی تغییر منتشر کردم.